من خبرنگارم
وقایع صنعت – نمی دانم ۱۷ مرداد که می آید شاد باشم یا غمگین.
نمی دانم شاد این باشم که عاشق شغل و حرفه ام به واسطه بودن در کنار مردم و بیان مشکلاتشان و پیگیری و مطالبه گری از مسئولین بابت حل آنها باشم، یا اینکه بواسطه درآمد پایین و از صبح تا شب دائما در حال تلاش هستیم و هنور هشت مان گرو نهمان است غمگین.
نمیدانم از اینکه برای بچه های روستایی در دشت آزادگان مطلبی نوشتیم و خیری پیدا شد و برایشان مدرسه ای ساخت تا از آن وضعیت اسفناک خارج شوند خوشحال باشم یا اینکه چند سال است نتوانسته ام برای پسرم ابوالفضل پی اس فایو بخرم و دائما باید شاهد حضوراش در گیم نت ها باشم ناراحت.
خبرنگاری شغل عجیبی است، تا زنده ای برچسب خبرنگاری روی پیشانی ات حک می شود و خودت هم اگر واقعا اهل این مهم باشی نمی توانی دست از کنکاش و روشنگری و اطلاع رسانی برداری، حتی اگر در هیچ رسانه ای شاغل نباشی.
بگذریم.
۱۸ آذر ۷۹ بود که بعد از مراسمات خاکسپاری عموی بزرگم محمد که بهترین خاطره ام از او دادن عیدی ۵۰ تومنی خاکستری رنگ به ما ۳ برادر که اتفاقا هر ۳ تا هم وارد کار رسانه شده ایم می باشد و صحبت با امید حلالی از نیروی کار شیرینی پزی به نیروی کار یک نشریه از استان فارس به نام عصر مردم که سرپرستی اش را امید حلالی بر عهده داشت درآمدم و جالب اینکه این آذرماه برای من خاطرات عجیبی دارد از فعال شدن در کار مطبوعات تا برای اولین بار پدر شدن در آذر ۸۸ که خدا ابوالفضل را به ما داد.
و بعد آن زمانی که بهاره محمودی در عصر کارون قلم می زد و حسین علوی شوشتری در هفته نامه نشاط خوزستان در سال ۸۹ موفق به کسب رتبه اول گزارش در چهارمین جشنواره منطقه ای مطبوعات خلیج فارس بین ۸ استان و ۵۰۰ اثر ارسالی شدم و سال بعدش هم رتبه ۵ کشور در همین بخش گزارش.
روزنامه فرهنگ جنوب برای خودش نامی داشت و آوازه ای ، ۱۷ نیروی کار که اغلب هم نویسنده بودن و کارشان همین بود و اکنون هر کدام برای خود نامی دارد و مشغول فعالیت در بخش های مختلف رسانه یا روابط عمومی هستند.
در این سالها روزهای خوشم بیشتر از روزهای ناراحتی بوده است، همه فن حریف مطبوعات شده ایم، از کار تایپ و صفحه آرایی گرفته، تا گزارش و مصاحبه و یادداشت نویسی.
از فاکتور زدن و پیگیری مطالبات گرفته، تا کار توزیع. از صاحب امتیاز شدن گرفته تا یک خبرنگار ساده و یا شاید هم اندکی بیشتر از ساده، اما وقتی پشت سرم را نگاه می کنم بیشتر دوست دارم همان خبرنگاری باشم که ته کفشم در مصاحبه ای در منطقه جهاد نصر کنده شد.
همان جایی که باران مسیر مردمان آن منطقه را باتلاقی کرده بود و آن قدر زور باتلاق زیاد بود که مجبور شدیم مسیری را با دمپایی طی کنیم برای ادامه گزارش. من دوست دارم بین مردم باشم و برای مردم بنویسم حتی اگر قرار باشد ماموران فلان نهاد ۴-۵ نفری بریزن سرم و کتکم بزنند و چند ساعتی در اداره شان نگهم دارند تا ببینند پرونده ام سفید است یا نه.
خبرنگاری را دوست دارم حتی اگر قرار باشد چند ماهی حقوق نگیریم و ۷۳ کپی از مطلبی که نوشته ام گرفته شود و در بخش های مختلف یک اداره در تمام شهرستانها و … توزیع شود که فلانی را برای تهیه خبر و گزارش راه ندهید، حتی اگر قرار باشد شکایت بشود و از این دادگاه به آن دادگاه بروم و بعد هم بخواهند برای رضایت دادن ۱۰ میلیون و یا بعدها ۶ میلیون تومان طلب وجه کنند.
من در این راه دوستان زیادی پیدا کردم با روحیات مختلف، از آرام آرام اش گرفته تا شلوغ شلوغ.
از آنی که چند سالی است مشغول کار شده و کوه انگیزه است تا آنی که واقعا دیگر نمی کشد و دوست دارد فاصله بگیرد از همه چیز، اما چند دقیقه بعدش می شود آدمی که بوده است.
من از بودن در عروسی مردمان روستایی در اندیکا به همراه خبرنگاران خوشحالم و این خاطره هیچ وقت پاک نمی شود، از بودن در مراسم خاکسپاری همکارانم که در تصادف رخ داده غمگینم.
از خاکسپاری شهدای بمبگذاری در خیابان سلمان فارسی حسابی بهم ریخته ام و از در معرض تیراندازی قرار گرفتن همکارانم در حادثه تروریستی رژه و شهید شدن سربازان و نظامیان و مردمان عادی و کودکان بشدت ناراحتم و خسمگین و از حضور در کربلای معلی و کار خبرنگاری کردن شادی وصف ناپذیری دارم.
من خبرنگارم با تمام سختی ها و مشقت ها و شادی ها و موفقیت ها و شکست ها.
من به قول دوستان حتی اگر خبرچین باشیم و آنتن و هر چیزی که به شوخی می گویند و بعضی وقتها هم می خواهند آستانه صبرم را بسنجند، باز هم خبرنگارم و برای نوشتن سرم درد می کند و دلم بال می زند.
من هنوز چالش ها را دوست دارم، هنوز دنبال مدیران دویدن برای مطالبه گری و پرسش را دوست دارم، هنوز دوست دارم بنویسم تا اینکه بخواهم صدای کسی را ضبط کنم، هنوز عیب نمی دانم اگر جایی بیش از یکساعت منتظر مسئولی باشم برای مصاحبه و می دانم بخشی از این مصاحبه را برای مردم انجام می دهم.
هنوز نگران این نیستم که شاید گاومیش ۳ تنی از حاشیه جاده یکدفعه جلوی ماشینمان بپیچد و اگر نبود دست فرمان راننده، پرایدی که سوارش بودیم می چسبید کف آسفالت.
هنوز نگران این نیستم که شاید در کانال آب کشاورزی سقوط کنم و اگر نبود دست همکارمان و دستم را نمی گرفت شاید شلوار و پیراهن گلی برایم خاطره نمی شد.
هنوز هم اگر جوان عاشقی از دکل برقی برای خودکشی بالا رفته باشد به این دلیل که جواب نه شنیده است، می خواهم بروم و درد دل هایش را بنویسم حتی اگر پدرش بیاید و بخواهد تمام دفتر یادداشت مرا پاره کند.
هنوز عاشق این هستم بروم از آسفالت شدن، پارک شدن، راه افتادن چرخ بی حرکت واحد صنعتی، از بیمارستان گلستان و بخش دیالیزی ها، تصادفی ها، سرطانی ها و … گزارش بنویسم.
هنوز غمگین مردمان آبادان از حادثه متروپل هستم و غمگین مردمان زلزله زده اندیکا و البته مردمانو کشاورزان سیل زده شوشتر و هویزه و بستان که چشمانم از دید آن منظره ها به غیر از غصه چیزی عایدش نشد.
هنوز دوست دارم در روستاهای گتوند از بچه هایی بنویسم که در زمین خاکی و میان سنگ های قلمبه سلمبه با پیراهن رونالدوی برزیلی و زیدان فرانسوی در جستجوی فوتبالیست شدن هستند و همین گزارش مرا رتبه اول چهارمین جشنواره خلیج فارس کند.
هنوز دوست دارم بواسطه اینکه عضو بسیج رسانه هستم، از این شهرستان به آن شهرستان و از این واحد صنعتی به آن شرکت عظیم تولیدی بروم و با نگاه امید آفرینی مطالبه گری کنم.
راستی من در این ۲۰ و خرده ای سال کار کردن ، استادها و برادران و خواهران عزیزی کنارم بودند که نمی شود نامشان را به زبان نیاورم، از امید حلالی عزیز ، از افشار پرویزی بابادی که مانند یک برادر کنارم بوده و هست. از ابراهیم افتخار مهربان که اولین دوره کلاس های خبرنگاری را برایمان در مدرسه ای در خیابان ۲۰ کیانپارس برگزار کرد و خاطره اش هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود.
از خانم جاسم نژاد، از محمد مالی، از مهدی مکارمی، عادل طیبی، هادی خوش سیما، از هم کلاسیم رضا خبازان، مهدی ممبینی و حسن سیلاوی که هنوز ۱۶- ۱۷ سالگی شان یادم هست و همکاران زیاد دیگری که اگر خواسته باشم نامشان را بیاورم نگرانم برخی را از قلم بیاندازم.
از همسرم که هر جور بوده ام در این حرفه کنارم بوده و هست و خودش هم در این حرفه وارد کار شده و دستی بر آتش دارد و مهربانانه تمام سختی های این شغل را پذیرفته است و به رسم این صبوری برایش جانم را هم می دهم، از فرزندانم که اخم هایم را بیشتر از خنده هایم دیده اند.
من خبرنگارم.