هوش مصنوعی آینده نیست؛ همین امروز است. و تنها دولتِ کارآفرین میتواند کشور را وارد بازی آینده کند.
عمران بائوج خوراک خبرخوان خوراک اتم
اگر دولتها موتور اصلی نوآوری هستند، چرا ما هنوز دولت را فقط در نقش مجوز، مالیات و بوروکراسی میبینیم؟
شاید بتوان گفت که آثار چخوف، نوعی رواندرمانی جمعیاند؛ روایتهایی برای زمانهای که انسان از خود جدا شده است. او به ما یادآوری میکند که هنوز میتوان احساس کرد، هنوز میتوان اندیشید، و هنوز میتوان در میان آشوب، به سکوتی رسید که درمانگر است.
جهان نئو تکنو اکونومیک، اگرچه پر از پیچیدگی و الگوریتم است، اما هنوز به یک چیز نیاز دارد: به انسانهایی که میان داده و اخلاق، میان فهم و ایمان، تعادل برقرار کنند. آینده از آنِ ملت هایی است که هوش را با وجدان، و قدرت را با معنا پیوند دهند.
در تاریخ ملتها، گاه دو انسان به ظاهر متضاد، در عمق، دو چهره از یک روح تاریخیاند. احمدشاه و رضاشاه چنیناند؛ یکی با اضطرابِ زوال، دیگری با ارادهی تولد. میان این دو، ایران از خوابِ سنت به بیداریِ مدرنیته گام نهاد. احمدشاه در واپسین فصلِ تاریخ اشرافیت، نماد فروپاشی آرام بود؛ رضاشاه در نخستین فصل دولت مدرن، نماد ساختن خشن. هر دو، نه دشمن که دو قطب یک روان تاریخی بودند.
چین نه با هیاهو، که با رقص نرم و پیوسته در میدان قدرت جهانی حرکت کرده است. این رقص اژدها نشان میدهد که در جهانی پرآشوب، پیروزی نه از آنِ شتابزدگان، بلکه از آنِ صبورانی است که اقتصاد را محور، تاریخ را پشتوانه و دیپلماسی را ابزار میدانند.
تصور کنید نادرشاه افشار به جای آنکه همچون فاتحان قدیم تنها با شمشیر تاریخ را بلرزاند، همچون پتر کبیر روسیه دست به نهادسازی، مدرنیزاسیون و اصلاحات پایدار میزد. امروز ایران چه جایگاهی داشت؟ قدرتی برقآسا اما زودگذر، یا خورشیدی پایدار و ماندگار در روابط بینالملل؟
در جهان امروز، سفارتخانهها دیگر تنها محل تبادل یادداشتهای رسمی و پرچمهای نیمهافراشته نیستند. پشت درهای بسته، در کنار میزهای چوبی صیقلی و زیر نور گرم لوسترهای قدیمی، جنگی بیصدا جریان دارد: جنگی برای فتح بازارها، بستن قراردادهای میلیاردی، و تسلط بر زنجیرههای تأمین جهانی.
دیپلماسی عقاب یعنی: دیدن فراتر از افق، شکار در لحظه مناسب، و اوجگرفتن با جریان بحرانها.
در آیندهای نزدیک، جنگها شاید بر سر چیپهای هوش مصنوعی، باتریهای هیدروژنی و دادههای کوانتومی باشد، نه بر سر نفت یا زمین.